بررسی سریال "مختار نامه"
نویسنده نهایی و کارگردان: داوود میرباقری
نویسندگان اولیه: حسن بیرانوند و حسن میر باقری
تهیه کننده: محمود فلاح
بالاخره پس از 9 سال پخش سریال مختار نامه آغاز شد..
خلاصه:
داستان دوران خلافت امام حسن (ع)، معاویه، یزید، امام حسین (ع) و امام سجاد (ع) است با شخصیت محوری "مختار ثقفی" و بررسی حوادث از جوانب آن.
قسمت اول پخش شد و باز انگار داریم اثری ماندگار از میر باقری می بینیم.. کسی که فن بیان در فیلم را می شناسد و هنر بازی گرفتن را می داند و در انتخاب بازیگران نیز چینشی دارد بی نظیر یا کم نظیر ( و مثال این ها را در "امام علی" دیده بودیم).
هر قسمت به بررسی زوایای مطرح شده در آن خواهم پرداخت.
قسمت اول: کوشک سفید/ نمره: 20/17
جمله از دید من: امام تنهاست
فیلم با نمایی از گندم چینی زیردستان مختار شروع می شود (یاد صحنه شروع گلادیاتور می افتم). به تدریج می بینیم که او ارباب و مالک مزرعه است و در شهر مدائن زندگی می کند. او فرزند فاتح ایران (به دست اعراب) است. با ورود امام حسن (ع) به این شهر و مشخص شدن جراحات او، سردار ایرانی (کیان ایرانی) که به دنبال مختار آمده بالاخره او را مجاب می کند که به شهر بیاید و امام را دریابد. مختار در برابر عمویش (که معتمد امام مجتبی است) می ایستد و جنگ و قیام را غیر عاقلانه می داند. اما ظاهراً قرار است مراقب اما باشد (معاویه برای سر امام جایزه گرانبهایی تعیین کرده). خاله مختار، خواهر او را به نحوی (با تاثیر بر روی زن مورد علاقه مختار) مجاب می کند که جلوی اقدامات مختار را بگیرد.
بررسی قسمت اول:
وقتی نمایشی به دل نشست و از سوی تاریک داستان نیز لذت بردیم باید فهمید که با شخصیت هایی روبرو هستیم که هر یک بخشی از وجود ما هستند.. خیر و شری درگیر و همیشگی
داریم درگیر ذهن عاقل مختار می شویم.. او قیام را در هنگامی که مردم را جهل فرا گرفته صحیح نمی داند و عمویش می گوید: تو فکر می کنی از امامت بیشتر علم داری؟ این اولین درگیری ذهنی معقول سریال است که انسان را به فکر وامی دارد. جالب اینجاست که استناد مختار به آیات قرآن است و جهاد در شرایط فعلی را معادل مرگ می داند و بنا به فرموده خداوند این کار ظاهراً معادل خودکشی ست که در قرآن از آن نهی شده ایم. در نگاه اول هر دو نظر، هر یک از دید عده ای (و البته برای بسیاری هم هر دو مورد) صحیح است اما انگار یکی دارد با عقل تصمیم می گیرد و یکی با دل.. چیزی که به طور حتم در ادامه بیشتر به آن پرداخته خواهد شد. خوشحالم که احساس می کنم میر باقری قرار است به جای درس دادن و نصیحت کردن (به مانند اغلب فیلمسازان دیگر ایرانی و هندی) دو راهی هایی پیش پایمان بگشاید تاخود انتخاب گر بهتر و بهترین ها از میان حجم عظیم ایده ها و افکار باشیم.
میرباقری علاقه به نشان دادن مکر زنان دارد.. داریم وارد داستانی می شویم که باز به مانند سریال امام علی (ع) قرار است قطامه یا قطامه هایی در کار باشند (و جالب است که باز نقش این قطامه جدید یا جعده را ویشکا آسایش بازی خواهد کرد). گرچه این علاقه او سند های تاریخی هم دارد و گرچه در مورد قطام بعضی شک وجودی دارند اما وجود جعده که امام حسن را به شهادت رساند سند های زیادی وجود دارد. اصولاً زن در تاریخ موجودی بوده که از زمان آفرینش انسان و داستان های مربوط به آن درگیر اتهام فریفتن مرد بوده است. با این حال نباید از زنان پاک در برابر مردان سیاه هم چشم دوخت (به مانند آسیه زن فرعون).
نشان دادن زمین گندم و درو و دیدن تخم کبک و بعد گراز.. ظاهراً نشان از نماد هایی دارد که سعی شده در فیلم گنجانده شود: مختار در حال درو کردن گندم (سرمایه) است و مشغول خود که گرازی (آفت) به سرمایه اش حمله می کند و حالا اوست که باید از آن دفاع کند. نیزه ای پرتاب می کند و به قول سرکارگر ظاهراً تیر غیبی هم به گراز می خورد (از تو حرکت از خدا برکت). این صحنه های شروع خوبی ست برای نشان دادن کلیت فیلم. همچنین جنگ خروس ها هم نماد خوبی ست از شهوت پرستی مردمان زمانه.
کوشک سفید اما نماد مأمن حسن (ع) است. مأمنی که در ادامه نا امن جلوه می کند..
یک اشکال در قسمت اول به نظرم رسید: برای نشان دادن امام حسن (ع) در نگاه اول استفاده از یک شمای زخم خورده سوار بر اسب با آن تلو تلو خوردن ما را بیشتر یاد یک انسان معتاد می انداخت و تصویر مناسبی نداشت، هر چند مسلماً نظر کارگردان بر نشان دادن مظلومیت و زخم خوردگی تن و جان امام در همه حال بوده، این تصویر می توانست بهتر نشان داده شود. بی صدا بودن این شخصیت هم از نکات منفی دیگری ست که باید راه حلی برای آن اندیشید.. درست که هر حرفی از زبان امام ممکن است (در صورت شایسته نبودن) از شان امام بکاهد اما به هر حال با یک انسان روبرو هستیم که قرار نیست در همه حالات (حتی وقتی زخم خورده و بی رمق است) بی صدا باشد و انگار کنیم که با یک انسان گنگ روبرو هستیم.. در واقع داریم از یک آفت دوری می کنیم و به یک درد دیگر مبتلا می شویم.. البته یادم هست که در امام علی (ع) سخنانی هم بر زبان امام جاری می شد و مشخص است که امکان این تمهید وجود دارد.
موسیقی تیتراژ خیلی زیباست! ساز های به کار رفته در آن عربی اند اما آنقدر دلنشین و تاثیر گذار است که آن را جهانی می کند.
تیتراژ پایانی با تبدیل چهره خواهر مختار به خاک تمام شد که بسیار تاثیر گذار است
قسمت دوم: خروس جنگی/ نمره: 20/18
جمله از دید من: نژاد پرستی چه ها که نمی کند
مختار می شود مسئول محافظت از امام. اما تنها محافظت؛ حاضر نیست عراقیان را علیه شامیان بشوراند. چنانچه در قسمت قبل گفت تنها زمانی در جنگی شرکت خواهد کرد که خود فرمان حمله را صادر کند. خوارج اما باز درگیر ذهن خود شده اند.. که چه مثال عینی هستند بر "وهابیون" امروز که زیارت را معادل شرک می خوانند. می گویند: حکومت موروثی خلاف دین است، چه معاویه باشد چه علی (ع) و در ادامه به مختار می گویند: چرا دینت را به دنیا می فروشی؟!!
این جنگ دین ها چه می کند در این سریال! در حدیثی از پیامبر هم داریم که پس از من و به خصوص در آخر زمان روایت های متفاوتی از اسلام می آید.. و زیبا اینجاست که حتی حرف خوارجی که تا امروز در ذهن ما تنها افرادی بی هویت و کافر و کج فهم جا افتاده بودند، دارند حرف هایی می زنند که حتی ممکن است فکر ما را هم به خود مشغول کند! نکند این درست است... حالا باید برسیم در قسمت های بعد که این کجا و آن کجا.. و "لا ینال عهدی الظالمین" را درک کنیم. چقدر فریبرز عرب نیا خوب از پس نقشش برآمده! احساس می کنم از نوادر بازی های این چند سال ایران است. او در این 6 سال به یقین عمرش را تلف نکرده که هیچ، به بهترین وجه از دوران بازیگریش استفاده کرده است. واکنش های آشفتگی اش و سخن گفتنش وقتی رجز می خواند جزو بهترین ها در سطح جهان است.
مختار اما دارد با خشونت هر نا امنی در مدائن را سرکوب می کند.. و در جایی می گوید: امام با این نوع برخوردی که ممکن است مظلومان هم در میان آسیب ببینند موافق نیست؛ هدف وسیله را توجیه نمی کند. چه ظرافت زیبایی دارد این موضوع: هر دو می خواهند امنیت را در جامعه اسلامی بر پا کنند.. اما یکی به هر وسیله و دیگری با رعایت تمام اصول. هر دو معتقد به اسلام، هر دو در راه رضای خدا.. اینجاست که تفاوت روش ها رخ می نمایاند.. روش هایی که هر کدام ممکن است به یک مسیر و یک نتیجه متفاوت برسند! ممکن است با روش امام نتوان به سرعت اوضاع را در دست گرفت (که مختار هم در جایی در جواب عمویش این را می گوید) اما تاثیر آن در دست گرفتن با خشونت مختار و حکمیت با عدالت تمام امام چقدر است؟ این شاید درسی باشد برای نفی پلورالیزم.. بله، به تعداد افراد راه برای رسیدن به خداوند هست اما راهی دیرتر می رسد و راهی سریع تر، و راه هایی آنقدر کج می شوند که هرگز نمی رسند. از کجا معلوم مختار به خاطر همین عقل گرایی بیش از حدش آنقدر در زندان نماند تا به سعادت شهادت با امام حسین نرسد؟ جزایی مشابه یونس پیامبر.
نکته جالبی بود در این که چرا ما ایرانیان شیعه علی شدیم (حالا عمیق یا سطحی کار ندارم) و اکثر عرب به راه خلفای دیگر و سنت تنها رفتند.. در سریال می بینیم که رنگرز می گوید امام مجتبی ما را با عرب یکی دانست.. شاید همین بحث تبعیض نژادی که بین عرب و عجم قائل بوده اند و اثری که امامان پس از علی (ع) بر ایرانیان در برطرف کردن آن داشته اند اثر مهمی بر محبت ایرانیان به امامان داشته باشد. اصلاً مگر کسی که به برتری دسته ای از انسان ها بدون توجه به تقوایشان اعتقاد داشته باشد در دین خدا می گنجد؟
احساس به ناریه هم نتوانست دست مختار را در محافظت مدائن ببندد.. او را در اینجا مردی می یابیم در راه دینش، بدون در نظر گرفتن وسوسه ها و فریب های دنیا. وقتی می گوید الان نمی جنگم برای ترس یا حب دنیا نیست، با عقلش دارد زندگی می کند.. او آشوب در شهر را می خواباند و در این راه به کسی رحم نمی کند.چشمش فقط این را می بیند و ذهنش فقط این را می شنود که: که از امامت محافظت کن که خطر در کمین است. البته حق هم دارد.. اگر نمی کوشید خوارج و اعراب دنیا پرست (به خاطر دختر معاویه) و دنیا ترس (می گویند شامیان بسیار از ما قوی ترند و ما را در خانه هایمان می سوزانند) امام را به معاویه تحویل می دادند. این دعوای عرب و عجم هم دیدنی است و انگار تا امروز هم ادامه دارد. گرچه این جنگ به قول مختار جنگ اموی و علوی است و به هیچ وجه حل نمی شود مگر با از میان رفتن دیگری.
.. کسی اگر نداند فیلم مربوط به 8 سال پیش است گمان می کند برای امروز ایران ساخته شده! یادآوری میرباقری از صدماتی که بابت برتر دیدن ها خورده ایم و می خوریم با استناد به آیات قرآن و گفتار رسول خداست. مختار در این اثنا جمله ای زیبا دارد (میرباقری اما به طور کلی از این جملات اصولی زیاد به کار می برد و سریال هایش مملو از جملات نغز و نمایش های تئاتری است): شیعه ای که آب به آسیاب دشمن بریزد، بهتر که در زندان باشد! جمله ای جالب هم از یکی از سران عرب خطاب به مختار می شنویم: تو اهل عقلی مختار، چرا پسر علی را با حکومت عراق عوض نمی کنی؟
عموی مختار برکت شکست را بیداری مسلمانان می داند، چنانکه در جنگ احد اتفاق افتاد.. اما این شکست ها هم ظاهری ست.. مگر شهادت حسین (ع) را می توان شکست نامید؟ و البته این گفتار عموی مختار تعبیر می شود، روزی که مختار به خون خواهی حسین (ع) قیام می کند (شاید در آینده ارجاعی به این سخن عموی مختار ببینیم).
می بینیم که مختار و عمر (عمر سعد) که حالا می فهمیم کیست! همان که راه را بر امام برای دومین بار می بندد) در کودکی ظاهراً رقیب بوده اند.. اما حالا چه؟ دو دشمن خونی! چرا؟ تفاوت ایدئولوژی! به همین راحتی راه ها جدا می شود! با یک تفاوت نگرش ظاهراً ساده اما عمیق.. عمر می خواهد حاکم عراق شود (و چندی بعد هم در جریان امام حسین (ع) که می دانیم؛ والی ری). کاش نقش عمر را به دیگری می دادند.. مهدی فخیم زاده کمی از نقش بیرون می زند و ما را یاد نقش های تکراری دیگرش می اندازد. برای بعضی هم شاید چنین نباشد!
مختار در خانه اما تنهاست. همسر (ناریه) و خواهر ناتنی اش (جاریه) حمایتش نمی کنند. او این را به زبان هم می گوید. ظاهراً مختار عاشق ماریه دختری می شود که پیامبر پدرش را زیان کار خوانده بوده. مختار در پاسخ خواستگاری کیان البته می گوید که باید خود جاریه جوابت را بدهد.. ظاهراً به دو دلیل: یکی به خاطر شخصیت قائل شدن برای زن و دیگری به دلیل اینکه با جواب شنیدن کیان از چنین دختر بی حیایی خیال ازدواج از سرش بیافتد و رابطه این دو تیره نشود. اما به نظرم هدف دوم با توجه به سخنان نهایی نزدیک تر است. خواهرش فکر می کند که او به چشم کنیز به او نگاه می کرده و مختار فکر می کند در حق او پدری کرده! چه تفاوت دیدگاهی! چه جالب است که از این تفاوت احساسات در میان ما بسیار وجود دارد؛ فکر می کنی داری به کسی لطف می کنی و در واقع داری او را رنج می دهی! حالا حق با مختار است یا خواهرش؟ هر دو! اما زن و خواهرش نژاد بینند.. مثل بسیاری دیگر که آئین پیامبرشان را فراموش کرده اند یا بهتر بوده فراموش کنند.در پاسخ کیان ایرانی به او می گویند: تو را چه به ما؟ عجم را چه به عرب؟ نمونه این نژاد پرستی در دنیایی به کهنگی 1400 سال پیش اعراب نیست، به همین نزدیکی ها اگر بیایید صهیونیست ها و نازی ها دو دسته بارز نژاد پرستی مدرنند. اما جاریه اگر به دنبال دیگری نباشد چرا به کیان چنین بی ادبانه پاسخ بدهد؟ او به دنبال عمر سعد است.. کسی که آنقدر دنیا طلبی در وجودش هست که او را به تمام آرزو های همیشگی و عقده های فرو خورده اش در سروَر بودن و رهایی از حس کنیزی برهاند. در ظاهر می گوید ما عرب را چه به عجمی که ایران را فتح کرده؟ اشاره مختار به گذشته جاهلیت عرب چه جالب بود! اما این عمر کیست؟ پسر سعد بن ابی وقاص؛ سردار سپاه اسلام در نبرد قادسیه (که البته به علت تب چندان درگیر این جنگ نشد)، از اصحاب پیامبر، کسی که علی را در شورای شش نفری و همچنین در جنگ هایش یاری نکرد و ظاهراً پیامبر از فتنه او هشدار داده است. جالب نیست که سعد در قادسیه (کربلای کنونی) به جنگ ایرانیان می رود و مثلاً اسلام را به ایران صادر می کند (در حالی که ایرانیان خود این دین را برگزیده بودند) و عمر؛ پسرش، در همین سرزمین راه را بر امام حسین (ع) می بندد؟ چه جالب است که ظاهراً رفتار مختار در جای آدم بد داستان قرار گرفته (با خشونتش در کلام و شمشیر و دارد حرمت میهمان را پایمال می کند و این عمر است که رسم خوش گویی و حفظ خضم را ادا می کند! اما حق با کدام است؟ آیا تنها ظاهر برخورد نشانه حق بودن است؟
اما خروس جنگی کیست؟ هم می توان مختار را گفت با آن خشمش در سراسر فیلم و هم عمر را با آن لباس سرخش که باعث برانگیختن خشم بیشتر مختار می شود.
تیتراژ ابتدایی را این بار بهتر دیدم.. چند ثانیه اولش که ظاهراً امام حسین (ع) است و صحرای غمبار کربلا بسیار حرفه ای کار شده.. تا لحظه ای که خون به آسمان پاشیده می شود و باران می بارد بسیار عالی و تاثیر گذار است. نمونه اش را در هیچ فیلم و سریال ایرانی و حتی خارجی ندیده بودم! دلیل اصلی اش این است که داریم تصویری ساختگی از امام حسین در صحرای کربلا را می بینیم که با رویاهای ما درباره آن تطابق زیادی دارد. خونی که به آسمان می پاشد و بارانی که می بارد از رحمت و آتشی که از این رحمت می شود قیام مختار. اما بعد از این با وجود موسیقی مناسب تصویر از دست می رود و تنها پس زمینه ای از جریان سریال را داریم و بس که چندان به بخش شروع نمی خورد.
نکته پایانی اینکه امیر سحر خیز تیتراژ پایانی را ساخته.. زیباست.. با آن محو شدن نقش صورت افراد و به ظاهر خاک شدن آن در یک قاب و اصغر خوانی با لالایی محلی اش. کمی هم با آن ادامه ای که بخش هایی از قسمت بعد را نشان می دهد ما را یاد تیتراژ پایانی سری امپراطور ها (به نام عامش؛ جومونگ) می اندازد.
قسمت سوم: نیش عقرب/ نمره: 20/18
جمله از دید من: تهدیدی که با تطمیع شکست خورد
صدای چکمه مختار در محبس عمر ندای تسلط است. جالب است که ابتدای داستان انگار قهرمان داستان سوار بر سوی تاریک است؛ کمتر چنین دیده بودیم. مختار عمر را تهدید می کند و می ترساند. اما عمر همسر مختار را لو نمی دهد. چرا؟ دلایلش احتمالاً شخصی و باز خودخواهانه است با توجه به شناختی که از او داریم و بیشتر به جلوگیری از آسیب رسیدن به جاریه است. عمر اشک در چشم می آورد. مختار می گوید: معلوم است هنوز اندک غیرتی داری! و در پاسخ جالبی دیگر در جواب جمله لعنت بر شیطان عمر می گوید: چرا بر شیطان؟ لعنت بر تو که شیطان را درس می دهی!
یکی از تهدید های مختار هارون پسر منصور نعل بند است که در اثر جفای عمر سعد حاضر به قتل اوست. چهره این مرد را چقدر شبیه ناوی ها در آواتار گریم کرده بودند.. در لحظه ای که مختار دارد با هارون حرف می زند می بینیم که عمر با خودش حرف می زند و هارون را شناسایی کرده. این سخن گفتن با خود (که غیر طبیعی هم هست) برای معارفه درونی شخصیت است اما کاش در اینجا این کار انجام نمی شد. یک نگاه و ترس از حضور هارون به نظرم برای دریافت درون عمر کافی بود.
همسر و دختر مختار اما در حال فکر برای چیدن دروغی هستند تا از او در امان بمانند؛ ماریه است که عمر را به کوشک راه داده! چقدر این مختار تنهاست در خانه.. اما روش او هم شاید غلط بوده و اینجا ست که کم کم داریم به اشتباهات او در زندگی نیز پی می بریم: از ابتدا که ماریه را به همسری گرفته تا اعمال خشونت بر جاریه (عمر هم به او می گوید که جاریه می خواهد قفس تو را بشکند) و بعد از آن مردم که باعث احساس عدم اجرای عدالت شد.
عمر در زندان به او می گوید: حسن اگر از بستر برخیزد شما را مواخذه می کند. برای چه؟ به خاطر ظلم های ناخواسته ای که با بی توجهی انجام گرفته. اما نتیجه در دسترس بودن والی و اعتماد به مردم را هم به مختار می گوید: همین که جنگ حسن را چنان کردند و در نهایت به او زخم زدند، و این رسمی ست که علی برجای نهاده است. او حاکم عراق شدن و ازدواج با دختر معاویه را (که احتمالاً به خلیفه شدن هم می انجامد!) از دلایل درستی سخنانش می شمرد و می گوید: نگران نباش، معاویه حسن را نمی کشد چون از عواقبش بیم دارد. عمر از مختار می پرسد که چرا در کودکی آن همه مرا آزار می دادی؟ مختار می گوید: چون در چشمانت جاه طلبی می دیدم. اما عمر می گوید: خب تو هم آن را داشتی! و جواب مختار جالب است که: به همین دلیل از تو متنفر بودم! جالب است دقت کنیم که در ابتدای ورود مختار به زندان اوست که عمر را تهدید می کند و می گوید: فاتحه (می خواهد عمرِ عُمَر را تمام کند) اما در انتها این عمر است که زیر لب و پشت سر مختار می گوید: فاتحه.. کارش را می سازد. با چه؟ با زبان و اندیشه. تهدیدی که با تطمیع شکست خورد! جالب است، همان طور که میرباقری گفته حالا دیگر دشمن را چنین می شناسیم که احمق نیست، بر عکس بسیار با هوش است و ظاهراً هم منطقی.. به طوری که حتی ممکن است دست و دل بیننده را بلرزاند!
مختار در جنگ عقیده شکست خورده و مشت و مال می خواهد. ماریه می داند که این نشانه شکست مختار در میدان نبرد است.
جالب است که جاریه نذر و قربانی کردن گوسفند از سوی ماریه را از خرافاتی بودن او می داند!
می فهمیم که جعده، دختر اشعث بن قیس به مدائن آمده. اما این اشعث (به معنای مرد ژولیده موی) کیست؟ اشعث بن قیس کِندی از اصحاب پیامر (ص) بوده که پس از او توسط لشگر ابوبکر دستگیر می شود. اما معلوم نیست چرا ابوبکر خواهر خود را به او می دهد. از این زن چهار فرزند داشته که یکی از آن ها جعده است. در زمان عمر بی خطاب به هنگام فتح عراق به یاری سعد بن ابی وقاص فرستاده می شود و پس از فتح سرزمینی که سال ها پیش پدرانش بر سرآن با ملوک حیره جنگیده بودند مجال خوبی برای فعالیت به دست می آورد. از سوی عثمان والی آذربایجان می شود و سپس به کوفه می آید و مسجدی بنا می کند. علی (ع) که به خلافت می رسد از او می خواهد که اموال آذربایجان را تسلیم وی کند. او در نبرد با سرکشان شام و عراق با علی (ع) است اما علی به او اعتماد ندارد. او در جنگ با معاویه شرکت می کند و با وجود اینکه در نبردهایی رشادت هایی از خود نشان می دهد و در گفت و گو با معاویه هم حاضر به ترک نبرد نمی شود اما در شبی که نزدیک است امام پیروز شود خطبه ای می خواند و خواستار ترک خونریزی ها می شود. ظاهراً پس از این خطبه است که عمر و عاص ماجرای بر نیزه کردن قرآن ها را پیش می کشد و کار به حکمیت می رسد که باز او با حکمیت ابن عباس و مالک اشتر مخالفت می کند. پس از نبرد نهروان امام یاران را به جنگ با معاویه می خواند اما اشعث خستگی را بهانه می کند و به جنگ نمی رود.از فرزندان او جعده ظاهراً با نیرنگ پدر همسر امام حسن می شود، محمد، یکی از پسران او در جنگ با مسلم در کوفه و شهید کردن هانی بن عروه و مسلم و همچنین جنگ با امام حسین در کربلا شرکت می کند و قیس نیز با وجود آنکه برای حسین نامه دعوت نوشته بود در جنگ کربلا شرکت می کند.
اما مختار به آمدن جعده بد بین است و به نظر او این در راستای آمدن عمر بی سعد می نماید، برای ایجاد اختلالی در کارهای امام. به عمویش می گوید.. و چه جالب است که عموی مختار این را ناشی از ظن ناصحیح مختار می بیند! اما آیا نظر عموی مختار صحیح است؟ از طرفی در اسلام داریم که از ظن بد نسبت به افراد بپرهیزید و از طرفی باید در دفه حیله کافران تلاش کرد (هر دو را با استناد به قرآن می گوییم)، اما حالا امر چیست؟ از یک طرف ظاهر امر مشکوک است (پدر جعده دوست عمر سعد است) و از طرفی جعده لااقل به ظاهر مسلمان است و همسر امام. حال باید چه کرد؟ در روایات حتی آمده که برخی علی (ع) را از خطر ابن ملجم بیم داده بودند و امام فرموده بود: هنوز که کاری نکرده. در قوانین امروز دنیا هم داریم که تا سندی از خلاف کسی در دست نباشد نمی توان علیه او اقدامی انجام داد. این درس بزرگی ست برای زندگی در شناخت مرزهای تصمیم.
مختار در گفت و گو با جعده ابتدا از خلال یک حصار نیمه باز صحبت می کند اما پس از مدتی که سخن بالا می گیرد این حصار از بین می رود! سخنان جالبی بین این دو رد و بدل می شود (به مانند سایر گفت و گو های هدفمند میرباقری). جعده خوش آمدن و خوش بودن در میان نامردمان را ناممکن می داند و مختار یاد جمله ای از امام می افتد که او را به یاد جمله "فزت و رب الکعبه" علی (ع) می اندازد. جعده می داند و باز می شنود که برای سر همسرش جایزه گذاشته اند.. سر بر دست می نهد و احساس می کنیم می خواهد بگرید.. سخت است باورش نکنیم در این صحنه و دلسوزی اش برای امام را ناشی از مکر بدانیم.. می گوید: در دلم صبری بر کار بود که تو با خبر ورود عمر سعد آن را بردی.. آیا او از حضور عمر بی اطلاع بوده؟ مشخص خواهد شد.. و تصمیم می گیرد که امام را از جنگ منصرف و به صلح تشویق کند و به مختار هم می گوید که بیش از این حضیض جنگ در گوش شویش نخوانند.
امام در بیت خود نیز غریب است..
حالا مختار هم که سیر نزولی اش در صحبت با جعده به کف رسیده لشگریان شام را مور و ملخ می داند و چاره ای جز صلح نمی بیند و برهان برنده را صلح حدیبیه. عمویش جنگ های بدر و احد و خندق را یادآوری می کند که حتی یک به سه مسلمانان پیروز شدند اما مختار می گوید یک به سه بودند، اما بودند! باید این جملات مختار را توضیحاتی بدانیم در چگونگی و چرایی صلح حسن (ع)، او دارد دلایل موجه صلح را بازگو می کند.. عمویش اما حاضر به قبول تسلیم امام به معاویه نیست و مختار را به یاد پدرش می اندازد که با غسل شهادت به میدان می رفت و اینجاست که اولین هیهات فیلم را از زبان او می شنویم.. باور کنیم که هر دو حق دارند..و جالب است که مختار در پاسخ کیان که راضی به صلح نیست او را به کنترل دیو خشمش فرا می خواند و حالا امروز هم که عده ای برایشان صلح حسن (ع) و جنگ حسین (ع) رفتار هایی متناقض می نماید باید این را ببینند و بیشتر از آن بشنوند و حس کنند.. و در انتهای این قسمت هم به کیان می گوید: معاویه چه کم دارد از مسلمانی (ظاهری)؟ نماز نمی خواند؟ حج نمی رود؟ آشاکارا فسق می کند؟ (که بعد در می یابیم حسین علیه السلام از آنجا توانست قیام کند که یزید فسق آشکار داشته و در چشم مسلمانان دیده می شده). جمله نهایی زنی که در حال آرایش جاریه برای عروسی با عمر است جالب است: مختار وقتی ترسناک است که شمشیر در دست دارد، نه بیل!
حسن (ع) بیعت می کند و به ظاهر سکون و آرامش به جامعه باز می گردد و عرب و عجم (با نماد رنگرز ها و عرب متمول) دوباره در کنار یکدیگرند. جالب است که عرب به عجم می گوید: شما می خواستید در سایه علی عرب کشی کنید!
نیش عقرب اما از آن کیست؟ به نظرم هم عمر سعد و هم جعده که آخرین تیرها را زدند و یاران امام را زدودند. اگر مثال امروزی اش را بخواهیم ببینیم همین جنگ نرمی ست که VOA و بی بی سی فارسی و فارسی وان به راه انداخته اند تا تمام سرمایه های فکری این مملکت را ببرند. واقعاً میر باقری این فیلم را چندین سال پیش ساخته؟! بله! اما این موضوعی ست جهانی و بی زمان.
اکبر زنجانپور اما بازی اش جان می دهد که در نقش عبدالمطلب و بازسازی فیلم پیامبر (محمد صلوات ا... علیه) باشد به جای آنتونی کوئین.. هم از لحاظ چهره شبیه است و هم بازی..
قسمت چهارم: اسیر غول/ نمره: 20/18
جمله از دید من: تعقیب حق
مختار در لفقا سکنا گزیده. 15 سال است که اسیر عذاب وجدان است و می خواهد جبران مافات کند؛ با برپایی دوباره حکومت علوی. خواب می بینید و انگار دارد از دست دیوان فرار می کند.. صحرایی مشابه جهنم است. جلوه ویژه این صحنه ها بسیار حرفه ای است (در نوع ایرانی اش بی نظیر!). مختار نام علی را می برد و رها می شود از این خواب. حقیقتاً انسان هایی که نیتشان سالم است قرار است عاقبت به خیر شوند.. اگر هم خود به اشتباهی مسیر درست را لحظه هایی رها کنند، حق به دنبالشان می رود..
نام اسبش را دُلدُل می گذارد (نام اسب علی که ظاهراً پیامبر آن را به علی بخشیدند) و می خواهد نیمه وحشی بماند (مثل خودش!). عمره در پاسخ مختار که سب کننده گان علی را لعنت می کند نشان می دهد که به مانند ناریه نیست.
جایی از او و در جواب حسادت جزئی همسرش می شنویم: مختار بدون اسب و شمشیرش شوهر نیست، مترسک است!
قرار است عُمر سعد میهمانشان شود. عُمره (یکدفه از کجا پیدایش شد؟! می فهمیم که تازه ازدواج کرده اند و عمره دختر فرماندار کوفه؛ نعمان بی بشیر است) بر بازوی مختار "و ان یکاد" می بندد؛ برای در امان ماندن از زخم چشم. ماجرای این زخم چشم و این آیه چیست؟ آیه 51 سوره قلم با این مطلع در قرآن مشاهده می شود. اما نظر سه مرجع تقلید در این مورد هم دور نگه داشتن از زخم چشم است و گفته می شود که در روایاتی از پیامبر اکرم و امام صادق به این موضوع اشاره شده است. با این حال در تفسیر نمونه علاوه بر این تفسیر آمده که احتمالاً منظور نگاه غضب آلود مشرکان نیز باشد. به نظر خود بنده تفسیر دوم به واقعیت نزدیکتر است. درست است که امروز از علوم پیشرفته می گویند و انرژی که در بدن انسان یافت شده و ... اما از یک نظر این امر عجیب است: چرا این قدرت را فقط برخی داشته باشند؟ چرا خداوند به طریق غیر مستقیم انسان ها را دچار بلا کند؟ البته باز در جواب این ها می توان گفت مگر رژیم صهیونیستی قدرت ندارد و هر چه می خواهد نمی کند؟
باز مختار را می بینیم؛ دارد با شبیه خودش خواب خود را تعبیر می کند؛ در صحرایی که در خواب دیده بود. سرخی این صحرا نشان از التهاب دارد. عمویش دارد به تنهایی و خشم از او دور می شود. آب می برد. مختار آب می خواهد اما عمویش می گوید این دوای جگر پاره حسن (ع) است. مختار باز طلب می کند و می گوید حتماً حسن راضی ست. عمو می گوید: خودش را بخوان، راضی باشد خودش اجابت می کند. جواب جالبی است!
تاب دادن سبیل یعنی طلبیدن حریف به مبارزه! عمر باید این کار را که عادتش بوده ترک کند و خود را به خاطر حسن محزون نشان دهد! جاریه از آن زنان است که باید از مکرشان به خدا پناه برد! آمده دِین خواهریش را ادا کند و موی سفید در مختار می بیند!
نماز خواندن عمر جالب است.. با آن ولا الضالین ش.. وقتی نماز نماز نیست به همان راه "ضالین" می رود آخر! نشان دادن نماز خواندن چنین فردی هم جالب است. با آن ادای حروفش به طرز صحیح.. پوسته دین را در این صحنه ها باید دید و تشکر کرد از نویسنده و کارگردان که نترسیده اند از نشان دادن فرائض دینی برای این افراد. تعارفاتش بعد غذا خوردن هم در نوع خود بسیار جالب است و ما را یاد موش و گربه عبید زاکانی می اندازد.زیبا حرف می زند! مسجدی هم بنا کرده و نامش را بر آن نگذاشته تا ریا نشود! (حال که گفت و ریا شد!). مختار همه کاسه کوزه اش را به هم می ریزد: بدترین گناه این است که فعله ارباب جور باشی!
جاریه به چه چیز عمره حسادت می کند؟ به شوهرش! مگر خودش عمر را نمی خواست؟ اینجا فرق میان مرد خوب و مرد ثروتمند و عاقبت نتیجه گیری یک زن را می بینیم.
مختار به عمر (و در اصل باز به خودش) می گوبد: باورم به حکمت الهی نبود شاکیش می شدم. خدا بخواهد همین روزها بند از دست و پایم برداشته می شود؛ خبری خواهد شد. عمر فکر می کند مختار می خواهد فرمانروای ایران شود! عمره هم می فهمد که کافر همه را به کیش خود پندارد و انگار عالم و آدم می داند عمر به دنبال حکومت ری است. مختار اما هر چه می خواهد بارش می کند: از ابلیس گرفته تا خناس!
خبر کیان که از راه می رسد این است: معاویه مرده (به نظر می رسد این بودن همزمان عمر و کیان بیشتر برای جذابیت داستانی همزمان بیان شده).
جاریه به عمره می گوید حوویی مثل ام ثابت نسیب گرگ بیابان نکند! انگار نه انگار مثل مادرش بوده! اما ظاهراً او فکر می کرده زدواجش با عمر باعث بی میلی او به ناریه شده.
مختار همیشه از کوفه بیزار بوده؛ برایش یادآور خاطرات تلخ است.. چه خاطراتی؟ بی وفاییش به حسن یا همسر سابقش؟ شاید هر دو!
کیان ایرانی می آید.. او هم بی زن نمانده (شیرین همسر او شده).. عمر دوباره به سراغ سبیلش می رود (بازی فخیمی در این صحنه جالب است!). رفاقت مختار با کیان از نظر عمر عجیب است: پدر مختار در جنگ با ایرانیان کشته شده. نکته جالب این است که پدر مختار و عمر رفیق بوده اند! این نسبت پدر و فرزندی بار ها در قرآن هم زیر سوال رفته و به پسران گفته شده چرا بی چون و چرا پیرو افکار پدرانتان هستید؟ معلوم است که عمر قرآن را خوب نخوانده!
جالب است گلایه های شیرین بابت حرف شنوی دائم و بیان نگرانیش از آمدن کیان در زمان بودن جاریه است! آیا کیان زورگوست؟ ممکن است مردیتی در خانه داشته باشد.. اما در این صحنه با یک زن واقعی روبرو هستیم.. همانطور که می بینیم و جنس زن همیشه بوده است؛ با بهانه های شیرین و البته موقتش..
عمره به مختار ایراد می گیرد: چرا اینگونه از مهمان پذیرایی کرده و عمر را آزردی؟ گویا در اسلام مهمان مهمان است و فرقی نمی کند که کیست.. مختار توضیح می دهد و تعجب می کند از شک عمره. عمره می گوید آدمی به تشکیک بالغ می شود. جمله جالب و درستی است اما جای مناسبی در فیلمنامه ندارد.. تشکیک در چه؟ در اصول دین، نه در همه چیز جهان و هر چیز واضح!
نکته جالب اینجا بیان عمر در یادآوری خدمات معاویه به مسلمین است.. می گوید: این یک خطا (شکستن عهد با حسن) در ترازوی سنجش اعمال خلیفه متوفی ، ارزنی است در برابر کوهی از خدمات خداپسندانه اش. مرحوم معاویه کم خدمت نکرد به این دیار... و ازآرامش و امنیت حاکم شده در نتیجه حکومت معاویه می گوید و مثال هم می زند! واقعاً چه مرز باریکی است میان خوب بودن و نبودن.. معاویه با این کارها می توانست حتی بهشتی باشد.. چرا نشد؟ خود خواهی زیاده اش، وسیله ساختن هر چه برای رسیدن به هدف.
قرار بود شیرین در برابر جاریه سکوت کند اما می گوید: "روح باشم به که عروس شهر آشوب!" شیرین هم بالاخره طاقت نیاورد و جواب زخم زبان های جاریه را داد! این هم یک بار دیگر یک زن باور پذیر!
مختار می خواهد پدرزنش (نعمان) را راضی کند که از فرمانداری کوفه کنار رود. مختار برای رهایی از کابوس های شبانه هم که شده می خواهد با یزید بجنگد و عمره می ماند بین شوهر و پدرش کدام یک را انتخاب کند.
کوفه اما کجاست؟ به گفته راوی شهر هزار قبیله هزار رنگ! جایی که علی مردانش را اشباح الرجال نامیده، آنجا که همیشه از خودم می پرسیدم چرا در نماز های جمعه ملت فریاد می زند: "ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند"
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0